شرح این عاشقی ننشیند در سخن
انگار سرنوشت آزادی در راه زندان رقم می
خورد.چاردیواری زندان حکایت غریبی دارد که هر چه می خوانی و می نویسی و روزهای محکومیت را می گذرانی این غربت بیشتر بر گلویت چنگ می اندازد.روزی می رسد که دیگر نمی گویی چقدر مانده به اتمامش.خوب می دانی که بیرون نه آزادی هست نه رهایی.همه چیز در قلب توست هرجا می روی می آید...
امشب خواستم تا شعری بخوانم وآن شعر از ناظم حکمت باشد.نمی دانستم که اینجا هم یاد سیمای رنجور گنجی برایم زنده می شود.یاد کسانی که همیشه چشم به راه دست و دل شانیم.یاد مرداد 67 که هفت ساله بودم و در کوچه ها می دویدم و بازی می کردم اماهمیشه در ذهنم بود که کوچه پشتی مان موشک زدند و او مرد،آنها مردند.باد بوی خاوران را به مشامم رساند تا بماند در یادم یاد همه آنهایی که معنای عشق را دریافته اند.یاد ارغوان تنهایی که می گرید و تکیه بر سردی دیواراسارت می دهد اما سرود جاودانه آزادی را زیر لب می خواند.
این زندگینامه ناظم و شعری از اوست
تقدیم به فریاد خاموش ایران...
دربارۀ ناظم حکمت
ناظم حکمت پیشگام شعر ِ نو ترکیه در 1902 در سالونیک به دنیا آمد.ناظم در نخستین سال های جوانی وارد مدرسه نظامی نیروی دریایی شد،اما پس از اشغال استانبول توسط متفقین در جنگ جهانی اول آنجا را ترک کرد و در شرق ترکیه به کار تدریس مشغول شد.در1922 برای تحصیل به مسکو رفت و وارد دانشگاه بین المللی شرق شد.در 1924 پس از جنگ استقلال ترکیه به استانبول باز گشت.چند بار به اتهام همکاری با نشریات چپ گرا دستگیر شد و در یک مورد که غیابا محاکمه و به پانزده سال زندان محکوم شده بود،مخفبانه به شوروی گریخت.در آنجا با مایا کوفسکی آشنا شد و مدتی با میرهولد کارگردان پرآوازۀ تئاتر شوروی همکاری کرد.در 1928 به دنبال یک عفو عمومی به استانبول بازگشت.اما بار دیگر مورد تعقیب و آزار قرار گرفت.چندین بار دستگیر شد و در یکی از این دستگیری ها مجبور شد یک سال و نیم در زندان بماند.در 1938 به اتهام واهی شرکت در یک کودتای نظامی دستگیر شد و در طی دومحاکمه مجموعا ً به سی و پنج سال زندان محکوم شد.از این محکومیت دوازده سال در زندان بود که سرانجام با تلاش کمیتۀ بین المللی«آزادی ناظم حکمت» که در آن افرادی نظیر سارتر و پیکاسو شرکت داشتند،آزاد شد.بلافاصله پس از آزادی از زندان متوجه شد که هنوز جانش در خطر است.چندین توطئه قتل را از سر گذراند.سرانجام پس از اینکه دولت او را به خدمت نظام وظیفه در جبهۀ جنگ کره فراخواند،شبانه با قایقی به بلغارستان گریخت و از آنجا به شوروی رفت.ناظم در 1950 کشورش را ترک کرد و پس از سیزده سال زندگی در غربت در ژوئن 1963 در مسکو به دنبال یک حملۀ قلبی در گذشت و همان جا هم به خاک سپرده شد.
به ورا
درختی است در درونم
نهالش را از آفتاب گرفته ام
برگهایش چون ماهی آتشین،س آویزان
میوه هایش چون پرندگان در نغمه
دیریست بر سیارۀ درونم
مسافرانی از کره ای دیگر پا نهاده اند
به زبان رویاهایم سخن می گویند
نه تکبری،نه تحقیری
نه التماسی،نه تضرعی
در درونم جاده ای سفید
مورچه ها با دانه های گندم
کامیون ها با باری از عیدی
می آیند و می روند
اما گذار ماشین نعش کشی را اجازه ای نیست
در درونم زمان چون گل سرخی
باعطر مس ایستاده است.
امروز جمعه،فردا شنبه
چه پروا اگر
از جادۀ زندگیم بیشترش را پیموده باشم.