Saturday, October 08, 2005

سکوت
سکوتی عمیق تر
وقتی جیرجیرک ها تردید می کنند

لئونارد کوئن

شعر را نوشته ام.می روم گاوی را که در میان دشت سبزی در دامنه ای نشسته در آغوشم می گیرم. می دانم که هیچ نمی گوید، به دورها می نگرد. دست هایم را به دور گردنش می اندازم و نوازشش می کنم. اشک روی پوست قهوه ای رنگش می افتد و از آنجا وارد قسمت های طلایی می شود. معصومیت نگاهش را چنان دوست دارم که نگاهش می کنم تا جایی که پلک هایش را پایین می اندازد. زیر گردنش را که دست می کشم خوشش می آید، اما به روی خودش نمی آورد.سرم را برمی گردانم رگ های روی شکمش بیرون آمده.دست می کشم به تنش ودوباره سرم را روی سینه اش می گذارم .آب دهانش می رود، در باد گم می شود.از جیبم کاغذ را بیرون می کشم و جلوی دهانش می گیرم. نه،نه، یک بار دیگر شعر را می خوانم،سعی می کنم کلمه ها را درخاطرم نگه دارم؛ کاغذ را بو می کشد و آن را می خورد ،چه زود چه زود. من مدتها می نشینم ، او نشخوارمی کند، شعر مرا،احساس مرا بالا می آورد و دوباره فرو می خورد.عشق مرا زیر دندانهای قدرتمندش له می کند.جدایی اما، این رفتن ساده و عاشقانه ات از گلویش پایین نمی رود.لحظه ای درنگ می کند من او را در آغوشم می فشرم و او گرمای تابستانی و امن تنش را در اوایل پاییزی غریب به تن من می دهد.می اندیشم ؛حتماًهمۀ کلمات شعر درهم شده حالا. سر شده رس در چرخ های کوزه گری به دَوَران افتاده زیر دستِ کسی که تمام تابستان فراغتش پرنشده ، من نم کشیده از طراوت باران زیر طاقی متروکی افتاده، غم شده مُغ، می را سه پیمانه یکی بالا می رود، اما درد همان درداست،دردِ واژه ها که زیر پیراهن دریده عشق پنهان کرده بودند، دردِ شاعر که می میرد در سوگ رویا هایی که دربزاق گرم دهان گاوی زیر تیغ اند.پیشانی ام را به پرزهای لطیفش می کشم تا درد بی امان عشق فراموشم شود.

No comments: