Tuesday, March 04, 2008

آب مي شوم و فرو مي ريزم قطره قطره بي آن كه خود بدانم در آينه نگاه مي كنم دستهاي زبرم را روي پوست صورتم مي كشم و باورم نمي شود اين همان صورت پرطراوت هجده سالگي ام باشد نه باور نمي كنم پيري اين قدر به من نزديك شده باشد به قاب عكسم روي ديوار نگاه مي كنم چقدر شانه هايم شكسته، اشكهايم از قاب بيرون ريخته و ديوار طبله كرده. بالا مي آورم روي پاهاي آماس كرده ام كه خيلي وقت است خوب راه نمي روند نه وظيفه ام را به خوبي انجام نمي دهم چقدر نافرمان و سركش شده ام حواست كجاست دختر؟ مگر به تو ياد نداده اند در مقابل سرورانت چگونه خم و راست شوي گوشهايم بيشتر و تيزتر از هميشه سوت مي كشند وبچه هاي مدرسه به خاطر چپ دستي ام به من مي گويند چپول و من زل مي زنم بهشان و هيچ نمي گويم اما درون سرم يك چيزي مي شكند و پايين مي ريزد خرده شيشه ها قلبم را سوراخ مي كند فشار خونم افتاده خانم يك شكلات مي خواهيد خانم...