گور پدر هستی
امروز یک هفته است که باور نمی کنم. تمام شد. چهار سال. دل بسته بودم دیگر (مدتها بود). به میدان امام حسین، عمله ها که بی ریا،جلوی چشم همه دست به باسنم می کشیدند،باقلای زمستان، آب زرشک تابستان، وخنده هایی که هر از گاهی پناهگاهم بودند. دانشگاه آزاد آزاد. جوانبخت، احمدی، تیموری، تنهایی،رونقی، سحر،هانیه،مهشاد، زهرا، نیلوفر، شهرام، مهدی، فریبرز، مهین.و همه در دلم...
آن روزها عاشق بودم.سرشار بودم.داغ بودم.وحشی بودم.این روزها عاشقم.تیپا خورده ام. لبریزم.لرزان و حیرانم. داغ زاده ام.
می خواهند جشن فارغ التحصیلی بگیرند.آدم باید خیلی بی چشم و رو باشد که شرکت کند.
بدرود ......... بدرود
آن روزها عاشق بودم.سرشار بودم.داغ بودم.وحشی بودم.این روزها عاشقم.تیپا خورده ام. لبریزم.لرزان و حیرانم. داغ زاده ام.
می خواهند جشن فارغ التحصیلی بگیرند.آدم باید خیلی بی چشم و رو باشد که شرکت کند.
بدرود ......... بدرود
No comments:
Post a Comment