Friday, July 15, 2005

بندم خود اگر چه بر پای نیست
سوز سرود اسیران با من است...

اکبر گنجی ناله کوچکی از هزاران فریادی است که تاکنون بر سر ظلم فرود آمده است. این کشور و این ملت بارها این فریادها را شنیده اند و به دادخواهی برخاسته اند . بارها بغض گلویشان را فشرده. اما زیر نگاه سرد حاکم هرگز نباریده اند . حلقه کبود دور چشم های گنجی حکایت غریب این فریاد و این اشک های در خفا چکیده است. او اگرهم می میرد به نام ملت و آزادی می میرد . چه نتیجه ای بهتر از این که با ذره ذره جانت تاوانش را بدهی.وای به کسانی که این کار به خاطر انها انجام گرفته است . اگر ندانند و چشم به روی حقیقت ببندند. آگاهی و هوشیاری تنها چیزی است که اکنون چاره کار ملت ایران است. در این میان نقش روشنفکران از همه خطیرتر است چرا که وظیفه به دوش کشیدن بار ملت را نیز بر عهده دارند . آنها رشد کرده اند برای همین که در خدمت ملت و مردم باشند مردمی که همیشه لباسشان را پینه زده اند و نانشان را داده اند، تا اینها بخوانند و بدانند و امروز که روز برداشت است مزدشان را بدهند. سالها پس از خشک شدن عرق این زحمت کشان بی نصیب. اگر کاری از کسی بر آید این است که قلم اکبر گنجی را بردارد و چرکنویس های او را از نو بنویسد....

1 comment:

احمد زاهدی لنگرودی said...

بسیار عالی نوشته ای / آن ها که فقط هنگام رای گیری به یاد اکبر می افتند باید خجالت بکشند / آن ها که جان در رنج گنجی را می بینند و باز در باره اش چرند می بافند باید از خود بپرسند و بدانند که این نحیف زیبای مردم ایران به خاطر آزادی و عدالت و صلح در رنج و محنت انداخته خودش را / آفرین بر تو سمیرای عزیز که می فهمی و می نویسی / شاد باش که ما پیروزیم