خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهایی!
منوچهر آتشی رفت.بدون دینگ دانگ ،مرد ایرانی که شعرش تمامی نامش بود.او رفته و برگهای دفترچۀ یادداشت خود را در باد رها کرده. و شعرها درحسرت دست های پدرانه او می سوزند.یاد گام هایی که در راه ادبیات ایران زمین برداشت گرامی باد.
پس از انتشار خبرهای ضد و نقیض درمطبوعات در مورد مراسم تدفین آتشی بالاخره قرار بر این شد که ساعت 9 صبح روز پنج شنبه 3 آذر 84 پیکر او از مقابل تالار وحدت به سمت امامزاده طاهر واقع در کرج تشییع شود.خیلی ها آمده بودند.دلتنگی غریبی قلب آدم را می فشرد.شاملو، مختاری، پوینده،صفر خان و آن غزالۀ بیقرار و هزاران آه و دریغ. همه منتظر شروع مراسم بودند که با یک تاج گل و یک قاب عکس و چند پلاکارد از طرف کانون نویسندگان ایران مقدمات کار چیده شد. اما ناگهان خبر رسید که جنازه را به بوشهر می برند. بهت و حیرت همه را فرا گرفت.پس از دقایقی نماینده کانون نویسندگان بالای قبر خالی مانده ایستاد و خبر را اعلام کرد. سپس از سیمین بهبهانی درخواست کرد که صحبت کند. بانوی بلند بالای شعر ایران آمد و همه چیز را گفت. فریاد زد از خستگی های بی امان، گفت که ما گله داریم از دروغ، از این همه زشتی، از کلک و تزویر، از نبودن راستی، از این همه سال بر دوش کشیدن نیرنگ های این نامردمان که پس از مرگ هم امان مان نمی دهند. شگفتا از این همه شجاعت و این همه صلابت. بانو گفت و گفت و ما از هجوم حقیقت به خاک افتادیم.سپس عمران صلاحی تسلیت گفت و شعری خواند . اما دیگر چیزی نماند به جز یک قبر خالی که همه در سکوت به آن نگاه می کردند. چه باید گفت به این همه کج اندیشی. آیا این عمل چیزی به جز ارج ننهادن به فرهنگ این مردم است؟ وقتی رسالت راهبری فرهنگ یک کشور را به دست چنین بیراهه رفتۀ در جهل مانده ای می سپارند، ما نیز باید سالها و سالها بر سر قبری که مرده ای در آن نیست بگرییم.هزاران مثل آتشی هستند که در انتظار روزهایی چنین نشسته اند. همان خیلی هایی که دل ما به آنها خوش است که بیایند تا در فریادهای شان امیدهای مرده مان جان تازه ای بگیرند.چگونه می توانیم بنشینیم و دم نزنیم چگونه می توانیم ببینیم کسی با اسمی بزرگ می رود وبا حرف هایش پشت پا به اعتماد این سالها می زند. باید حرف زد، ترس رنگ باخته دیگر باید فریاد زد، فریادی که در خالی تو خالی این بی اعتمادی ها و دروغ ها بپیچد و انعکاس حقیقت در چشم ایران باشد.
آتشی خاموش شد اما موجی سهمگین در روز خاکسپاری او غریدن گرفته که دیر یا زود به کشتی طوفان زدۀ زور و ناراستی طعنه ای گران خواهد زد. یادش بلند و گرامی.
No comments:
Post a Comment