بوسه بر لبهای خونین
برگرد و نگاهم کن
معشوق قدیمی ام
نه، به آن کوچه نرو، بن بست است
مرا اینجا براین خیابان خیس تنها مگذار
بیا لمسم کن
نترس، من همان مردم که عاشق تو است.
چندش ات نشود
اگر خون لبهایم را بشویی
همان است که برای بوسیدنش لحظه شماری می کردی.
بیا، دستم را به موهایت نمی کشم
و گیسوانت را خونی نمی کنم.
روی تنم ملافه است
زخم ها را نمی بینی.
بیا دیگر
چرا معطلی؟...
تا جنازه ام بو نگرفته بیا
بیا و بگو چرا من مرده ام
مگر نمی دانستند
من و تو یکدیگر را دوست می داریم؟
مگر نمی دانستند
که ما حتی اسم فرزندمان را انتخاب کرده ایم؟
بیا
نمی بینی شاعر چگونه اشک می ریزد
محبوب
اگر نیایی
جای مان در شعر شاعر گم می شود
نخواه که دست هایش همه عمر
در پی من و تو بگردد.
بیا
دیگر می خواهند جنازه ها را به قبرستان ببرند.
ها !
می ترسی که من نتوانم ببینمت، نه؟
همیشه بدت می آید از عشق یک طرفه
دیوانه بیا
چشم هایم سالم است
این ها که می بینی قطره هایی چند است
که پیش از مرگ
برای ترس و دلتنگی و شوق آزادی ریخته ام.
نه دیر است و نه زود
عشق هر وقت که بیاید
همان وقت، وقتش است.
و تو آمدی
بین جنازه های دیگر انداخته اند مرا
مثل همیشه نازنین
از همه رد می شوی و به من می رسی.
و حالا در آغوشم گرفته ای...
مرا که می بوسی
لب های تو هم خونی می شود.
موهایت پریشان است
نترس
مرا محکم بگیر
که مزدوران، لرزش دست هایت را نبینند
حالا دیدی که می بینم
من این پریشانی تو را
آن روز هم دیدم
که کاغذ نوشته هایم را برداشتم و به کوچه ها دویدم
جنازه ام را از میان دستانت بیرون می کشند.
خوب شد که آمدی
دیدار همیشه خوب است
خوب شد که ترسم را گرفتی
حالا به خانه برو
صورتت را بشوی
موهایت را شانه کن
چای را دم کن تا من بیایم.
معشوق قدیمی ام
نه، به آن کوچه نرو، بن بست است
مرا اینجا براین خیابان خیس تنها مگذار
بیا لمسم کن
نترس، من همان مردم که عاشق تو است.
چندش ات نشود
اگر خون لبهایم را بشویی
همان است که برای بوسیدنش لحظه شماری می کردی.
بیا، دستم را به موهایت نمی کشم
و گیسوانت را خونی نمی کنم.
روی تنم ملافه است
زخم ها را نمی بینی.
بیا دیگر
چرا معطلی؟...
تا جنازه ام بو نگرفته بیا
بیا و بگو چرا من مرده ام
مگر نمی دانستند
من و تو یکدیگر را دوست می داریم؟
مگر نمی دانستند
که ما حتی اسم فرزندمان را انتخاب کرده ایم؟
بیا
نمی بینی شاعر چگونه اشک می ریزد
محبوب
اگر نیایی
جای مان در شعر شاعر گم می شود
نخواه که دست هایش همه عمر
در پی من و تو بگردد.
بیا
دیگر می خواهند جنازه ها را به قبرستان ببرند.
ها !
می ترسی که من نتوانم ببینمت، نه؟
همیشه بدت می آید از عشق یک طرفه
دیوانه بیا
چشم هایم سالم است
این ها که می بینی قطره هایی چند است
که پیش از مرگ
برای ترس و دلتنگی و شوق آزادی ریخته ام.
نه دیر است و نه زود
عشق هر وقت که بیاید
همان وقت، وقتش است.
و تو آمدی
بین جنازه های دیگر انداخته اند مرا
مثل همیشه نازنین
از همه رد می شوی و به من می رسی.
و حالا در آغوشم گرفته ای...
مرا که می بوسی
لب های تو هم خونی می شود.
موهایت پریشان است
نترس
مرا محکم بگیر
که مزدوران، لرزش دست هایت را نبینند
حالا دیدی که می بینم
من این پریشانی تو را
آن روز هم دیدم
که کاغذ نوشته هایم را برداشتم و به کوچه ها دویدم
جنازه ام را از میان دستانت بیرون می کشند.
خوب شد که آمدی
دیدار همیشه خوب است
خوب شد که ترسم را گرفتی
حالا به خانه برو
صورتت را بشوی
موهایت را شانه کن
چای را دم کن تا من بیایم.
PDF[+]
No comments:
Post a Comment