Friday, February 06, 2009

چگونه در بلور یخ زده تنم آب می شوی که طغیان می کنم؟ چگونه صندوقچه غم هایم را بر می داری که نمی فهمم؟ تو مثل لانه کبوتران امنی. کنار تو همیشه راهی برای رفتن هست. و من سالهاست که می روم و نمی رسم. گرمی دست های تو شیاری در قلبم باز کرده که از آن من با تمام نفس هایم روی کاغذ چکه می کنم. چگونه است که تو روزهای دلتنگی مرا از بر می دانی؟ من که جز سکوت تلخ این روزها و شورابه اشک ها ردی نگذاشته بودم. لمس واژه هایی که نشان تو را دارند بی طاقتم می کند. پاهایم یاری نمی کند کوچه را تمام کنم. ماه هم نیمه است امشب.

1 comment:

Anonymous said...

Che ziba bud. manam mini mal minevisam.