باران که می بارد دلم تو را می خواهد دستهایت را می خواهم که نوازشم کنند تا بدانم هنوز وقت رفتن نیست. من دل زده ام از روزهایی که برای گذران شان بهانه ای باید. من تن زده ام از روزهایی که کرانه چشمهایت در آن پیدا نیست. موجهایت آرام و سنگین اند و من با تمام خستگی هایم کنار ساحل نشسته ام تا پاهایم خیس شوند و صورتم در باد ملایم نفس هایت تازه شود. باز می گردم تا دوباره از سر خط همه تو را توصیف کنم با همان جزئیات همیشگی. دلم تو را می خواهد رنگ چشمهایت را که به سادگی باور کنم سیاهی ترس که ندارد هیچ لذت هم دارد. وقتی پوستم را لمس می کنی گدازه های عشق از دهانم بیرون می ریزند. این دوستت دارم ها به خدا ساده نیست گفتن شان. باران هنوز می بارد دلم هنوز هم تو را می خواهد.....
No comments:
Post a Comment