سرکنده مرغی ام امشب که چنگ بر هستی می کشم. صحبت اشکهای ناتمام نیست حرف دلی است که نمی دانم چگونه بندش کنم در این روح و تن دیوانه. چرا عشق را به من اینگونه می دهی؟ چرا مرا با این درد ویران کننده تنها رها می کنی؟ سوختن در نگاه تو مرا از جا کنده کاش عاشق نمی شدیم کاش چون نبات بی دغدغه می آمدیم و می رفتیم. کاش من ردپای تو را گم می کردم طاقت این سرگردانی ام نیست سنگ بوده ام آب شدم.طاقت آتش دستهایت را ندارم دریا کجاست؟آنچه در سر من است آهنگ دوست داشتن توست من چگونه می توانم به سکوت سرد تنهایی ام خو کنم؟ میان این تاریکی ها صدای تو اگر بود مزه دهانم شوری اشک نبود........
Thursday, January 22, 2009
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment