آسمان هنوز روشن است اما اتاق من در تاریکی هول آوری فرو رفته. می ترسم پنجره را باز کنم می ترسم نور در اوهام من گم شود. می اندیشم به باریکه جویی که در ذهنم راه گرفته.گوش هایم را تیز می کنم می شنوم آری این صدای جویی است که از اشک های تو به راه افتاده می درخشد. بیکرانۀ دست های تو است که ترس مرا در خود گرفته. من آن پرنده قفسی ام که عمری است بال و پرم را به رخ می کشم. تنها در آستانه تاریکی ام. نیازم نگاه توست؛تو ققنوس پرسوخته ای که بالهایم را آتش می زنی. بگذار بار دیگر آن همه راه را بروم بگذار تکرار کنم خودم را در لهیب آتش عشق.من راه های نیم رفته را تمام خواهم کرد. کوه را صدا می زنم و دریا را به چشمهایم راه می دهم. خورشید انتظارم را می کشد.
Thursday, January 29, 2009
وقتی خروج می کنی از راههای سنگفرش شده آدمیت؛ تازه می شوی مثل من که اینجا لب آبها نشسته ام و تور خیال می بافم. نه اینکه ضجه های خاطره ها را نمی شنوم، نه اینکه سنگدل شده باشم. تنها عاشقم عاشق ادامه همه دلدادگی های خوب و بد. عاشق اینکه لحظه ای اختیار از کف بدهم و سر ریز کنم بر جوهر دست نوشته ها. من همیشه خودم را لابلای رقصباد ذهن بیمار تو شفا گرفته می بینم. می بینم که در بیابان ها می دوم دنبال آنچه نمی دانم چیست. می بینم که رها شده ام از بند دست هایم از اسارت قلبم که نمک نشناسی می کند و ترغیبم می کند به فرداهای دور و دراز. اما من همچنان می دوم و نو می شوم تازه می شوم. من دوباره از دردها می نویسم تا تو بدانی که اگر سخنی نمی گویم دلیلش نبودن هاست. ندیدن ها. نخواستن ها. می بینی چه می گویم آه آیا این منم که می گویم یا دست هایم را باد برده است و حرف هایی که یادش داده ام جایی دیگر بر دفتری دیگر سیاه می کند. من دیگر نمی دانم چشمم به توست حالا تو بخوان بدانم آنجا که من نیستم تو چگونه آرام می گیری.........
Thursday, January 22, 2009
سرکنده مرغی ام امشب که چنگ بر هستی می کشم. صحبت اشکهای ناتمام نیست حرف دلی است که نمی دانم چگونه بندش کنم در این روح و تن دیوانه. چرا عشق را به من اینگونه می دهی؟ چرا مرا با این درد ویران کننده تنها رها می کنی؟ سوختن در نگاه تو مرا از جا کنده کاش عاشق نمی شدیم کاش چون نبات بی دغدغه می آمدیم و می رفتیم. کاش من ردپای تو را گم می کردم طاقت این سرگردانی ام نیست سنگ بوده ام آب شدم.طاقت آتش دستهایت را ندارم دریا کجاست؟آنچه در سر من است آهنگ دوست داشتن توست من چگونه می توانم به سکوت سرد تنهایی ام خو کنم؟ میان این تاریکی ها صدای تو اگر بود مزه دهانم شوری اشک نبود........
Subscribe to:
Posts (Atom)