شعر من
امواج الکتریکی
جاری می شوند به دورن مغزم
ماهی کوچک
در هزارتوی ذهن دیوانه ام!
لیز می خوری از میان انگشتان رودخانه
امواج می توفند
مرا می برند از کوچه های کودکی
از حاصل زندگی ِ بیست و چهار سال
هیجان مغناطیسی آرامم می کند
رامم می کند
حالا،همه چیزی
رفته/ مرده/ سوخته
و تواندیشه ای کوچک و زرد
در سیاهی ظالم مغزم
در تیمارستان.
ماهی کوچک
در هزارتوی ذهن دیوانه ام!
لیز می خوری از میان انگشتان رودخانه
امواج می توفند
مرا می برند از کوچه های کودکی
از حاصل زندگی ِ بیست و چهار سال
هیجان مغناطیسی آرامم می کند
رامم می کند
حالا،همه چیزی
رفته/ مرده/ سوخته
و تواندیشه ای کوچک و زرد
در سیاهی ظالم مغزم
در تیمارستان.
2 comments:
این شد حرف حساب. هر چه می تونی از رومانتیک بازی فاصله بگیر. د.م
Salam
Sheer-e Kheli Khoubi-e va adamo be fekr mindazeh
Rasti PM ghabli ro davood khan-e marandi neveshteha!{foroukhtamesh:)) }
Ghorbanat
Shad bashi
Bedroud...
Post a Comment