Wednesday, June 29, 2005

ژرف و سکوت و آغوش
گریز از مرگ ساحل
در دل اقیانوس،دل آشوبه ای دلچسب
ماهی ها،
خسته از بازی تور وصیاد
بوی گند مرواریدهای در صدف مانده سالها
از دور
خونِ پاشیده به شن ها
بازگشت
بازگشت...

Tuesday, June 28, 2005

باز ما ماندیم و شهر بی تپش
و آنچه کفتارست و گرگ و روبه ست
گاه می گویم فغانی برکشم
باز می بینم صدایم کوته ست.


3 تیر : تف سر بالا
ملت رفتند پای صندوق ها و رای دادند. باز هم بازی خوردند. اجازه دادند تا انتخابی دروغین رابه ایشان نسبت دهند. همه چیز تمام شده و از این به بعد:
احمدی نژاد در کنفرانس مطبوعاتی اش مثل یک رییس جمهور خوب و مردمی با خبرنگاران دیدار کرد اما یادش رفته بود که در این جور مواقع به جای اینکه خبرنگار رادست به سر کنند(بپیچانند) جواب او را می دهند.برای او که همه جا را چون خانه خودش می پندارد چنین جمع و چنین جایی کمی ملال انگیز به نظر می رسید. بنابراین زود سرو تهش را هم آورد و به محفل خودمانی تری رفت.
آقای رییس جمهور ذوق زده! صورت حسابتان: دوتا به من مربوط نیست. یک در حوزه اختیارات من نیست یک وظیفه رییس جمهور قبلی است دوتا هم قبلا در موردش حرف زده ام و دیگر نخواهم زد... که می شود به عبارتی پول خون آن هفده میلیونی که خواب دیدید رای شان مال شماست.

Saturday, June 25, 2005


می توان با هر فشار هرزۀ دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت:
« آه، من بسیار خوشبختم»

له شدن بین دو دیوار

شنبه !همیشه فرصت خوبی برای شروعی تازه است. برخیزید هرچه را که فکر می کنید مایه سرافکندگی است به دور بریزید، نابود کنید. جایش چیزهای تازه بگذارید و حتی یک دقیقه به این نیندیشد که چقدر عمر و عشق و ... صرف کرده اید. ارزشش را دارد.(آدمی نو)!!
اگر خنده تان می گیرد کنترلش کنید، اگر گریه تان می گیرد سرکوبش کنید.( فکری نو)!!!
و بعد بیایید دور هم بنشینیم گپ بزنیم این واژه هارا برای هم معنی کنیم. فشار ویژه برای بالای شهر،اقناع برای پایین شهرو لبخند پر از تهدید هم حد وسط. (جامعه ای نو)!!!!

کار من نبود
نگه داشتن زمان
تا جمعه نیاید
کار من نبود
ندیدن اشک دیوار سنگی
کار من نبود
پوشاندن شکاف همه صندوق ها
با دستهای کوچکم
قطعه قطعه ، پاره پاره می کنم کاغذها را
می زنم به خلوت شب شان
می گسلم بند بندشان را
بعد
سیگاری می گیرانم
و تا پک آخرش...
فردا شنبه است.
سمیرا مرادی
3/4/84

Tuesday, June 21, 2005

تیر خلاص
« گابریل گارسیا مارکز» روزنامه نگار و نویسنده معروف امریکای لاتین می گوید: به عقیده من ژورنالیسم یک نوع ژانر ادبی و گونه ای بی تعبیر و عرضه واقعیت است.مثل داستان یا تئاتر. وقتی کار ژورنالیستی می کنم،بسیار سخت گیر و در خصوص واقعیت دقیق و باریک بین هستم. اما شیوه هایی در گزینش و نگاه کردن به واقعیت دارم که بسیار ادبی است. در واقع شیوه مشاهده یکسانی را در ژورنالیسم به کار می بندم.به سبب رویکردی که به ادبیات دارم، چیزی را می بینم که دیگران نمی بینند.از سوی دیگر ژورنالیسم مدد کار من در ادبیات است. دقیقا از آن روی که به من یاری می کند تا همیشه تماسم را با واقعیت حفظ کنم.
مارکز می گوید: من در گزارش های ژورنالیستی داستان هایی را نقل می کنم که بسیاری از خبرنگاران تنها برای دوستان خود نقل می کنند.






یونس شکرخواه :

گزارش ایده آل
تعریف خود رااززمانه می گیرد.

امروزه کمبود جا،ضرورت سرعت در تولیدمطالب،ودرعین حال جبر حفظ وتنوع مطالب روزنامه، زمین و زمان را «خبر زده»کرده است،واین یعنی به یغما رفتن چیزی که از دیر باز، آن را به نام «گزارش»می شناختیم.گزارش الان هم بین دو تیغه سرعت وایجاز،هنوززخمهایی کاری تر برمی دارد.روزنامه نگاران این عصرو زمانه هم،حتی وقتی خبر،مکث و درنگ بیشتری را می طلبد،ازسطح وسطح نگری و در سطح حرکت کردن به هیچ قیمتی دست بر نمی دارند.
از طرف دیگر،جامعه ی مطبوعات کلاسیک هم در یک حالت گذار به سر می برد.
هم خوانندگان پیچیده ترشده اند وهم روزنامه نگاران با سواد تر.وهمین تغییر بافت،به ما روزنامه نگاران ،حکم می کندکه اسیر قالبهای سنتی نمانیم .
گزارش،در گام اول،عمق بخشیدن به خبر است و در گامهای بعدی است که سایر شکل های خود را تجربه و عرضه می کند.
به نظر من،«گزارش ایده آل»،تعریف خود را عصر و زمانه خود می گیرد.این اولین حرف من است.وحرف دوم اینکه :گزارش،در این روز و روزگار،میدان پرداختن به چراها است.«چرا؟»پاسخ همین «چرا»هم در ضرورتهای امروز نهفته است.«چرا؟»چون گفتم زمین وزمان «خبر زده»شده است ودر خبر ،عنصر دیگر خبر مطرح است.تغییر شرایط رسانه یی و تغییر نقشها خمیر مایه ی اصلی این ضرورت است.
به نظر من راه برون رفت از این تنگنا، اتکا به «فیچر» است. اتکا به گزارش هایی که از خبر طولانی ترند و از گزارش کوتاه تر. در این الگو چند رگه اصلی وجود دارد:
1. تشریح و تفسیر
2. اتکا به فاکت ها و شهود عینی (در صورت ضرورت)
3. پوشش عمیق تر و گسترده تر سوژه
4. اتکا به چند منبع به جای یک منبع
5. ارائه پیشینه ماجرا
6. داشتن مضامین کادری مکمل سوژه ،و گراف و گرافیک اطلاع رسانی،که اینها در عمل برای موجز تر کردن گزارش به کار می آیند.
7. ارتباط قوی مضامین مستقل و یا پیوسته.

امروز مخاطبان رسانه ها، برای کسب اطلاعات گرسنه تر از هر زمان دیگری هستند؛ اما همین جماعت حتی حاضر نیستند، سفره برایشان پهن کنید،«چرا؟» فقط به یک دلیل:وقت ندارند.
- پس وقت را تلف نکنیم
- شروع خوبی داشته باشیم
- جزییات را در حدی منطقی باز کنیم
- نقل قول، به خصوص از نوع مستقیم(با استفاده از چند منبع) را فراموش نکنیم.
- درام آمیخته با تعلیق خیلی گره گشاست
- زبان ساده و صمیمی همیشه جذاب تر است
- و بالاخره سر هر کلیشه ای را در هر جایی که دیدیم به زمین بکوبیم
- پایان خوبی داشته باشیم
اگر چنین باشد، دل مخاطب خیلی زود برای گزارش بعدی ما تنگ خواهد شد.
از کتاب گزارش نویسی در مطبوعات
احمد توکلی

درد دست های تو
حس می کنم درد دست هایت را
غرق می شوم در اشک هایت
از پشت شیشه
یک سال و دو سال و هزاران سال است
تمام شد/ چه زود/ زندگی
از پشت شیشه.
سیگار بیاور برایم
مربا بیاور
کمی از موهایت، یکی از ناخن هایت
بچین و بیاور برایم .
تا بشود چیز دندان گیری
کنار زندان و مقاله وفراموشی آزادی!
می گویند تمام است وقت ملاقات
خواستی اگر می بوسم لب هایت را
از پشت شیشه ....

Monday, June 20, 2005

بوسه بر لبهای خونین
برگرد و نگاهم کن
معشوق قدیمی ام
نه، به آن کوچه نرو، بن بست است
مرا اینجا براین خیابان خیس تنها مگذار
بیا لمسم کن
نترس، من همان مردم که عاشق تو است.
چندش ات نشود
اگر خون لبهایم را بشویی
همان است که برای بوسیدنش لحظه شماری می کردی.
بیا، دستم را به موهایت نمی کشم
و گیسوانت را خونی نمی کنم.
روی تنم ملافه است
زخم ها را نمی بینی.
بیا دیگر
چرا معطلی؟...

تا جنازه ام بو نگرفته بیا
بیا و بگو چرا من مرده ام
مگر نمی دانستند
من و تو یکدیگر را دوست می داریم؟
مگر نمی دانستند
که ما حتی اسم فرزندمان را انتخاب کرده ایم؟

بیا
نمی بینی شاعر چگونه اشک می ریزد
محبوب
اگر نیایی
جای مان در شعر شاعر گم می شود
نخواه که دست هایش همه عمر
در پی من و تو بگردد.
بیا
دیگر می خواهند جنازه ها را به قبرستان ببرند.

ها !
می ترسی که من نتوانم ببینمت، نه؟
همیشه بدت می آید از عشق یک طرفه
دیوانه بیا
چشم هایم سالم است
این ها که می بینی قطره هایی چند است
که پیش از مرگ
برای ترس و دلتنگی و شوق آزادی ریخته ام.

نه دیر است و نه زود
عشق هر وقت که بیاید
همان وقت، وقتش است.
و تو آمدی
بین جنازه های دیگر انداخته اند مرا
مثل همیشه نازنین
از همه رد می شوی و به من می رسی.
و حالا در آغوشم گرفته ای...

مرا که می بوسی
لب های تو هم خونی می شود.
موهایت پریشان است
نترس
مرا محکم بگیر
که مزدوران، لرزش دست هایت را نبینند
حالا دیدی که می بینم
من این پریشانی تو را
آن روز هم دیدم
که کاغذ نوشته هایم را برداشتم و به کوچه ها دویدم
جنازه ام را از میان دستانت بیرون می کشند.

خوب شد که آمدی
دیدار همیشه خوب است
خوب شد که ترسم را گرفتی
حالا به خانه برو
صورتت را بشوی
موهایت را شانه کن
چای را دم کن تا من بیایم
.
PDF[+]