Tuesday, September 06, 2005


فانوس
برای غربت غروب خاوران
جای خالی چشمانت هیچ ندارم بگذارم
دگمه ای /ریگی/اشکی
عیبی ندارد
تو کور باش
دنیا که دیدن ندارد عزیزم
اشتیاق ،بیهوده نیست
تو میان صدها/ برخاک
من میان هزاران/ برباد
ما بازماندگان هم ایم
دست هایت را به موهایم بکش
سفید و پیر شوم
در آغوشم بگیر
پیر بمانم
حالا که مرده ای
یادی که از ترانه پر باشد
یاد تو...





1 comment:

احمد زاهدی لنگرودی said...

شاهکار بود عزیزم
شجاعتت را رشک می
برم
شاد و موفق باشی