Sunday, February 12, 2006

براي تو
چه می خواستم بنویسم
شعر بود شاید یا پاره ای کوتاه از یک اتفاق بزرگ
یا نه، سیلابی خشمگین
که از جویی کوچک سر بیرون آورده بود.
هرچه بود
آمد و شد و ماند
بی خبر
تا
باشد عشق
شانه هایت را به خانه بیاورم
سر بر تلاطم قلبت گذارم و
به خواب روم
زیر بارش دست هایت
هوهوی نام و کام تو
در بیقراری های قلب ترک زده یا خورده ام
پی/چی/ده.
مهربانی ات را برایم به یادگار مگذار
مرا در حسرت یک بوسه ساده تنها مگذار
فقط بگذار
این باریکه نور را
بر شیار دستهای تو
و درشهامت چشمهای تو
لمس کنم، ببینم، ببویم
شاید تا همیشه
شاید...